
باكری را خانه در جردن نبود
اول اشعار با نام خدا
با سلامی خدمت اهل صفا
<نسل قبل از نسل قبل از من، سلام>
نسل خون و آتش و آهن سلام
بشنو از من چون حكایت میكنم
درد مردم را روایت میكنم
چاره خارج شدن از حزب باد
انتقاد است انتقاد است انتقاد
*
احمدی هستم ولیكن بینژاد
مادر از اول مرا بدشانس زاد!
بیتعارف دوستان ما تاجریم
اكثرا در بند شكل و ظاهریم
بر درون خویش آگاهیم ما
واعظ و ناصح نمیخواهیم ما
مشكل ما حرف و گفت و ذكر نیست
درد ما اینست اینجا فكر نیست
ایكه ویز ویز میكنی پس كو عسل؟
ادعا بسیار داری كو عمل؟
*
این نظام ناهماهنگ حقوق
شد به نفع عدهای انسان بوق
یكنفر در 16 جا شاغله
یكنفر بیكار و ده سر عائله
كارهاشان اختصاصی میشود
وارد بحث سیاسی میشود
روزها روده درازی میكنند
نیمهشبها برجسازی میكنند
چنگ بر اموال مردم میزنند
هی دم از ملك و تراكم میزنند
چیست در این برجهای زهر مار
جز نشان از رانتها و رانتخوار
از محبت یك گدای بیحیا
میرود در سلك آقازادهها
بوی شیشلیک و چلو میآید و...
این شكمها هی جلو میآید و...
با چنین اوصاف تا چندی دگر
گردن ایشان نخواهد زد تبر
آی آقایی كه سستی میكنی!
فكر رانتی كه نجستی میكنی
آی مسئولین اهل قال و قیل
از كه میترسید با یك من سبیل!
گر تو خواهی فهم راز خویش را
تیز كن گوش دراز خویش را!
بخشها سرگرم كاغذ بازیاند
و مدیرانش، همه پروازیاند
كارمندان سینه چاك و پاچهخوار
حلقه در گوش رئیسان خمار!
این مدیران خویش را ناجی شدند
مفتی مفتی رفته و حاجی شدند
مال دولت مفت باشد بیخیال
مفت باشد کوفت باشد بیخیال!
حق كارتون خوابها، مستضعفان
میرود در جیب از ما بهتران
حرص و تاراج منابع باب شد
دزدی و اعمال ضایع باب شد
توی ایران مرتع و جنگل نماند
جز ذغالی در ته منقل نماند
*
مایهداران بهر خود غولی شدند
حیف دانشگاهها پولی شدند
هست ثابت بینمودار و گراف
شد دهان پابرهنه صاف صاف
یكسری در میروند از مالیات
یكسری از نرخ بهره در ممات
پولها صرف سمیناهار شد
اعتبارات عمومی زار شد
طرحهای كشككی تصویب شد
وجه فناوری تخریب شد
حزبهای بند تنبونی چرا؟
پول و پاداش 3 میلیونی چرا؟
خلق را بستن به گاریها گذشت
دوره مردم سواریها گذشت
نعره خشم ابوذر كو؟ كجاست؟ پس علی را یار و یاور كو؟ كجاست؟
حاج احمد، حاج همتها چه شد؟ آن شجاعتها رشادتها چه شد؟
فكه و مجنون و مهران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
گرد باد آن حال را دزدید و رفت شمع بیتالمال را دزدید و رفت
عاشقان مولای ما ویلا نداشت نان بر افطار هم زهرا نداشت
باكری را خانه در جردن نبود توی جبهه اصل برماندن نبود
*
بار الها نان ما آجر مكن نسل ما را مال مردمخور مكن
چهرهمان را غرق در لبخند كن دست ما را هم به جایی بند كن!
تو مدد فرما كه خوشعهدی كنیم! جان خود را نذر یا مهدی(عج) كنیم
واحد وصل خودت را پاس كن! قسمت ما غیرت عباس (ع) كن!
مهرورزی و عدالت اصل باد سیم یاران تا قیامت وصل باد
آخر شعر است و بیتهدیگ نیست توی كفش شاعر اصلاً ریگ نیست
و به قول بچههای با صفا زت زیاد و التماسات دعا
دیمدیریم، دیمدیم دیریم، دیمدام دارام بیش از این عرضی ندارم والسلام
/
/
/
/آخر این شعر تو باشد گران
/
/
/
/محسن تقدیری